-
آرزو...
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 10:23
سلام آبی حالت چطوره؟ با تنهاییها چه میکنی؟ مرسی که هنوز دوستم داری واقعآ خوشحال شدم میدونم که شعر قشنگی از آب در نیومد ولی خوب این اولین شعر زندگیم بود مینشستم در کنار جوی عمر برای دیدن آن لحظه ها لحظه های خوب و شیرین٬تلخ و بد هر دو آن بودند در من یک نظر لذت آن روزها برای من چون عسل بودند در کام من می گذستند روزها چون...
-
فراموش شده...
جمعه 29 دیماه سال 1385 20:03
هه.....هه.....هه.......هه.......هه . . . . . . از اینکه آدما اینقدر زود همو فراموش میکنن خوشحالین؟ خوشحالم؟ خوشحال میشیم؟ ... .. . فایده نداره آبی فقط تورو دوست دارم
-
دوباره دلم تنگه...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 09:23
امتحانام تموم شده٬امید زودگذر دیدن بهترین رویای دنی هم که صبح های سرد زمستونم با اون مثل ظهرهای تابستون گرم می شد.ولی خوب رسم این بوده٬هست وخواهد بود. درسته که شاید کمتر ببینمش٬ولی با کمتر دیدنش عشقم به اون زیادتر میشه٬اینو تجربه کردم سه ماهه !!! آه...شاید غم٬این غمی که تو وجودم سرگردونه نخواد هیچوقت ترکم کنه٬ولی...
-
نمی تونم...
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 12:52
سلام از ر.... شاید برای..... نمی تونم نمی تونم بنویسم دلم تنگه٬دلم تنگه به هر حال برای نوشتن احتیاج داری که یه امیدی داشته باشی که حرفاتو میخونه برای حرفات جوابی هم هست اما.............. خیلی می خوامت آبی دلم خیلی برلت تنگ شده دوست دارم
-
فقط...
جمعه 22 دیماه سال 1385 11:26
فقط.... فقط.... فقط... فقط... ... .. . دوســــــــــــــــــــــــــــــــت دارم
-
انتظار...
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 17:22
سلام عشق قشنگم حالت خوبه؟ با دوری ها چه می کنی؟ من که منتظرم با اینکه فکر میکنم انتظاره بیهوده ای باشه٬ولی من از همون اولم(وقتی بچه بودم) تنهایی و انتظار و دوست داشتم.از روزی که رفتی صبح ها که میرم مدرسه خدا خدا میکنم دوستام دیر بیان سر قرار تا من تورو که میری اونور خیابون و چرا یه نگاهی نمی کنی !!؟ ببینم. مگه تو دلت...
-
هیچی...
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 18:40
شیدای زمانم٬رسوای جهانم بی دلبرو بیدل٬بی نام و نشانم شمعم که به جان می سوزم تا محمل دل افروزم افسانه منم٬افسانه ی عشقم....
-
سردرگمی....
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 18:51
سخته سخته واقعآ سخته..... ممنونم از خدا که من هنوز نباید زندگی کنم نه اون زندگی خیلی دارن اونام زندگی نمی کنن٬فقط عمر میگذرونن اره که اونم کاری نداره.....!!! ممنونم که کیتونم به خودم فکر کنم!ممنونم که می تونم فکر کنم چند تا ادم که نمی دونن من دوسشون دارم یا... دوسم دارن اه...از این همه اتفاق که به نظرم هیچکدوم به هم...
-
می خوانم تو را...
شنبه 16 دیماه سال 1385 18:38
داشت با خودش حرف می زد نمی دونم برای چی ولی خیای کنجکاو شده بودم ٬نزدیکتر رفتم چیزی معلوم نبود٬در اتاق و که باز کزدم برگشت به طرف در به نظر ناراحت میومد ولی نه.... . داشتم درو می بستم از کارم پشیمون شده بودم.گفت: نرو٬ بیا تو.خیالم یکم راحت شد.رفتم تو گفت بیا بشین کنارم! رفتم. سکوت عجیبی حکم فرما بود از از لای پنجره...
-
شعر ....
شنبه 16 دیماه سال 1385 18:37
من و تو ٬ درخت و بارون من بهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو بهار ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه میون جنگلا تاقم می کنه تو بزرگی مث شب اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی ٬مث شب خود مهتابی تو اصلا٬خود مهتابی تو تازه٬وقتی بره مهتاب و هنوز شب تنها٬باید راه دوری رو بره تا دم دروازه ی روز مث شب گود و بزرگی ٬مث شب تازه...
-
فقط برای تو....
شنبه 16 دیماه سال 1385 09:28
تو را من چشم در راهم تو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ (( تلاجن )) سایه ها رنگ سیاهی وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم تو را من چشم در راهم. .....................
-
تنهام...
شنبه 16 دیماه سال 1385 09:21
اره تنهایی عجب چیزیه!!! فکر کنم اگه یه روزی از من بخوان که بگو یه چیزی که از همه بیشتر دوست داری چیه تا بت بدیم. میگم برین٬همتون برین می خوام تنها باشم. آبی ......... آبی ................ آبـــــــــــــــــ ـ ــــــــــــــی ......................... آبـــــــــــــ ... کجایی؟ دلم خیلی برات تنگ شده می خوام بگیرمت تو...
-
سلام...
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 11:26
سلام بهترین رویای زندگی ..... سلام تمنای روز های خوب زندگی ..... سلام آبی .... درسته الان پیشم نیستی ولی تمام فکروذهنم تویی آرزوم اینه که دوباره مثل قبل باهم باشیم اما این یک همکاری میطلبه تا من به جایی که میخوام برسم وتو هم همینطور.......... ولی تحملش برام خیلی سخت٬دو سال دو ســـــــــــــــــــــــــال ...!!!! وای...